آکادمی فوق تخصّصی هنرهای رزمی اصیل"شائولین چی چوان

وبلاگ رسمی استاد: ناصر میدانی
مشخصات بلاگ
آکادمی فوق تخصّصی هنرهای رزمی اصیل"شائولین چی چوان

مردی نه به قوّت است و شمشیرزنی
آنست که جوری که توانی نکنی

تزکیه روح

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ق.ظ





با من صنما دل یک دله کن

گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا

زان زلف خوشت یک سلسله کن

سی پاره به کف در چله شدی

سی پاره منم ترک چله کن

مجهول مرو با غول مرو

زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه خوش

این مغز مرا پرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعله رو

دو چشم مرا دو مشعله کن

ای موسی جان شبان شده‌ای

بر طور برو ترک گله کن

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دست طوی پا آبله کن

تکیه گه تو حق شد نه عصا

انداز عصا و آن را یله کن

فرعون هوا چون شد حیوان

در گردن او رو زنگله کن


راز مراقبه ای که مولانا بدان پی برد:


منگر اندر نقش زشت وخوب خویش             بنگر اندر عشق ودرمطلوب خویش

منگر انکه تو حقیری یا ضعیف                   بنگر اندر همت خود،ای شریف

تو به هر حالی که می باشی می طلب            آب می جوی دائما ای خشک لب

کان لب خشکت گواهی می دهد                  کاو به آخر بر سر منبع رسد

خشکی لب هست پیغامی زآب                     که به مات آرد یقین این اضطراب

کاین طلبکاری مبارک جنبشی است             این طلب در راه حق مانع کشی است

این طلب،مفتاح مطلوبات توست                 این سپاه ونصرت رایات توست

این طلب همچون خروسی در صیاح            می زند نعره که می آید صباح

گرچه آلت نیست تو می طلب                    هر که را بینی طلبکار ای پسر

کز جوار طالبان طالب شوی                     وز ظلال غالبان غالب شوی


پس از تمرین‌های مراقبه‌ای زیاد، ممکن است به تجربه‌های عرفانی دست یابند که طی آن خودآگاهی خویش را از دست می‌دهند و به احساسی از هستی که سرشار از هوشیاری وسیعتری است (به‌هر معنائی که باشد) دست می‌یابند مراقبه می‌تواند موجب تغییر در هوشیاری شود به زمان‌های بسیار دور باز می‌گردد و در تمامی مذاهب بزرگ دنیا نشانه‌هائی از آن به‌چشم می‌خورد.

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه، وآن جهل است در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها و گوش ها، تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به پندار، گفتار و کردار است. زمانی که تا به این حد از احوال ذهن ، جسم و زندگی خود با خبر شدیم، آن گاه معجزات رخ می دهند. در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان سراسر سرگرمی ست! چرا که انسان نا آگاهانه همواره به جست و جوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است! اما این نکته را درست زمانی می فهمد که به حقیقت می رسد! نه پیش از آن.....

گفت پیغمبر که نفحت های حق ...................................................................... اندرین ایام می آرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را ............................................................ در ربایید این چنین نفحات را
نفحه ای آمد شما را دید و رفت  .......... هر که را می خواست جان بخشید و رفت

نفخه ی دیگر رسید آگاه باش .................................................. تا ازین هم وا نمانی خواجه تاش


مشکل این است که توجه ما بر روی روح نیست… بیرون است… جایی که به سوی رقابت می رویم…. به “متخصص و کاردان” شدن ادامه می دهیم- وارد بسیاری از کشمش ها می شویم، وهیچ پایانی برای مشکلات و غم و اندوه های مان نیست. اما به محض این که توجه مان را بر روی روح می گذاریم در آن جا، به طور شگفت انگیزی درمی یابیم، که همه چیز کارساز می شود، و این که روح منبع و سرچشمه تمامی عشق، آرامش، لذت و حقیقت است.

......................................................................................................................

آنچه هستیم، نتیجه چیزی است که بدان اندیشیده‌ایم. اگر کسی با فکری پلید سخن بگوید و یا عمل کند، درد و رنج به دنبالش خواهد آمد. اگر کسی با اندیشه‌ای پاک سخن گوید و یا عمل کند، شادی به سراغش می آید و همچون سایه‌ای هیچگاه ترکش نخواهد کرد.

......................................................................................................................




در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است
و تنها یک گناه،
وآن جهل است
و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است
نخستین گام برای رسیدن به آگاهی
توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.
زمانی که تا به این حد از احوال جسم،
ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،
آن گاه معجزات رخ می دهند.
در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او
زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان
سراسر طنز است!
چرا که انسان نا آگاهانه
همواره به جست و جوی چیزی است
که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
اما این نکته را درست زمانی می فهمد
که به حقیقت می رسد!
نه پیش از آن!
مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب
ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح
زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در
جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان
سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد
فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که
همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان
"بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی
بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.
بودا که از این انتظار طولانی همسرش
شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال
زندگی خود نرفته ای؟!
همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها
همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی
و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را
از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را
با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم
آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در
کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!
و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از
سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که
جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست
و نه چیزی برای جستن!"
حقیقت بی هیچ پوششی
کاملا عریان و آشکار در کنار ماست
آن قدر نزدیک
که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی
باشد!
چرا که حتی در نزدیکی هم
نوعی فاصله وجود دارد!
ما برای دیدن حقیقت
تنها به قلبی حساس
و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
تمامی کوشش مولانا
در حکایت های رنگارنگ مثنوی
اعطای چنین چشم
و چنین قلبی به ماست
او می گوید:
معجزات همواره در کنار شما هستند
و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند
فقط کافی است نگاه شان کنید
او گوید:
به چیزی اضافه تر از دیدن
نیازی نیست!
لازم نیست تا به جایی بروید!
برای عارف شدن
و برای دست یابی به حقیقت
نیازی نیست کاری بکنید!
بلکه در هر نقطه از زمین،
و هر جایی که هستید
به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز
شاهد زندگی
و بازی های رنگارنگ آن باشید،
کافی است!
این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم
صدق میکند!
تمامی راز مراقبه
در همین دو نکته خلاصه شده است
"شاهد بودن و گوش دادن"
اگر بتوانیم
چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم

از بودا پرسیدند، از این همه مراقبه چه بدست آوردی؟
جواب داد: “هیچ!”
اما بعضی چیزها را از دست دادم: خشم، نگرانی و اضطراب، افسردگی، احساس عدم امنیت و ترس از پیری و مرگ.

راز مراقبه مولانا

مشهور است که “بودا” درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان “بودا” می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی. بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفته ای؟! همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در کنار خانواده ات یافت نمی شد؟! بودا می گوید: “حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!” حقیقت بی هیچ پوششی کاملا عریان و آشکار در کنار ماست آن قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی باشد! چرا که حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد! ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم.   تمامی کوشش مولانا در حکایت های رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست او می گوید: معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند فقط کافی است نگاه شان کنید. او گوید: به چیزی اضافه تر از دیدن نیازی نیست! لازم نیست تا به جایی بروید! برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری کنید! بلکه در هر نقطه از زمین و هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازی های رنگارنگ آن باشید، کافی است! این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم صدق میکند! تمامی راز مراقبه در همین دو نکته خلاصه شده است “دیدن و شنیدن” اگر بتوانیم چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم راز مراقبه را فرا گرفته ایم!


کسی که دیگران را مغلوب می نماید، بزرگ است؛ کسی که بر خودش غلبه می کند، قادر و متعال است.

کسی که اطمینان نمی کند، هرگز مورد اطمینان نخواهد بود.

کسی که دیگران را می شناسد، خردمند است؛ کسی که خود را می شناسد، نورانی است.



روزی مجنون از سجاده شخصی شخصی عبور می کرد.
مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:

:عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی!


  • کسری م.ن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی